سید حیدر
سال ۹۱ که با کاروان تولا رفته بودیم کربلا رفقا شب اول ما را پیچوندن و نیومدن توی مدرسه از سرما بلرزن! صبح که اومدن پاپیچشون شدم که دیشب کجا خوابیدید معلوم شد که شب را منزل یکی از همسایه ها به نام سید حیدر خوابیده اند و حمام هم رفته اند و امشب هم بناست بروند منزل برادر سید حیدر و هیات داشته باشند.گفتم امشب من هم میام
شب مراسم عزاداری مان در مدرسه که تمام شد گفتند سید حیدر در مدرسه منتظرمانه! و ما هم که نای عزاداری برایمان نمانده بود مانده بودیم چه کنیم شرمنده اش نشویم به هر حال گفتیم می رویم زیارت عاشورایی می خوانیم شرمنده نشویم اما رفتن همان و جوگیر شدن و یک عزاداری حسابی هم آنجا کردن همان
به هر حال مراسم که تمام شد سید حیدر آمد و چایی آورد و میوه آورد و شام آورد و ... خلاصه حسابی شرمنده مان کرد. تمام که شد کم کم حس مزاحمت می کردیم که آمد که طبقه بالا را آماده کرده ایم برای شما!
هر چه پتو و رختخواب داشتند و بخاری خودشان را برایمان آوردند و تا زمانی که همه مان در رختخواب نکشیدیم و مطمئن شدند که هیچ چیز نیاز نداریم از آنجا نرفتند!
سال گذشته
شبی در جاده ی نجف
ما نیز مهمان خانه ای بودیم در حیدریه
زبان هم را نمی فهمیدیم
نوع زندگیمان متفاوت بود
شاید به ظاهر هیچ نقطه اشتراکی نداشتیم
ولی به قول همسفرم
ما غریبه ها فقط به نشانه ی "حب علی" به آن خانه راه یافته بودیم!!!
ما خانوم ها برای این سفرها دستمان بسته است، گرچه بد جور دلمان هوایی است ولی... رضایت مادر اولی است!
هنوز از دعوت ارباب نا امید نیستیم، اما شما که رفتید دعایمان کنید...